نشوان

لغت نامه دهخدا

نشوان. [ ن َش ْ ] ( ع ص ) مست. ( از منتهی الارب ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( از معجم متن اللغة ) ( از ناظم الاطباء ). سکران. ( المنجد ) ( اقرب الموارد ). نشیان. ( معجم متن اللغة ) ( آنندراج ). و تأنیث آن نشوی است. ( از اقرب الموارد ) ( از معجم متن اللغة ).
نشوان. [ ن َ ] ( اِخ ) ابن سعیدالیمنی الحمیری مکنی به ابوسعید یا ابوالحسن. فقیه وادیب و شاعر و لغوی قرن ششم یمن است بر عده ای از قلاع یمن تسلط یافت و به سال 537 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم المؤلفین ج 13 ص 86 ) ( الاعلام زرکلی ص 1099 ). و نیز رجوع به بقیةالوعاة ص 403 و ارشادالاریب ج 7 ص 206 شود.

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع. ] (ص. ) مَست.

فرهنگ عمید

مست.

فرهنگ فارسی

(صفت ) سکران مست: آنک صاف ساغر انصاف نخورده باشد و نشوان این شراب مختلف الالوان نگشته...
ابن سعید الیمنی الحمیری مکنی به ابو سعید یا ابوالحسن فقیه و ادیب و شاعر و لغوی قرن ششم یمن است بر عده ای از قلاع یمن تسلط یافت و بسال ۵۳۷ هجری قمری در گذشت.

جمله سازی با نشوان

💡 45-  مقالات الاسلاميين، ص 430، نشوان الحميرى، الحور العين، ص 258.

💡 پنجم ـ در ( مدينة المعاجز ) از ابوجعفر طبرى مروى است كه ابونمير على بن يزيدگفت: من بودم در خدمت حضرت على بن الحسين عليه السلام در وقتى كه زا شام به مدينهطـيـّبـه مـى رفت و با جماعت نشوان آن حضرت، از رعايت احترام و حشمت فرو گذاشت نمىكـردم و هـمـيـشـه بـه ملاحطه احترام ايشان از ايشان دورتر فرود مى آمدم، چون به مدينهوارد شـدنـد پـاره حـلّى و زيـور خـود را بـراى مـن فـرسـتـادنـد، مـنقـبـول نـكـردم و گـفـتـم اگـر حـسن سلوكى در اين مقام از من ظاهر گشت محض خشنودى خداىتعالى بود، آن هنگام حضرت سنگى سياه و سخت برگرفت و با خاتم مبارك بر آن نقشنهاد و فرمود: بگير اين را و هر حاجتى كه تو را روى دهد از آن بخواه.