منفه

لغت نامه دهخدا

منفه. [ م ُ ن َف ْ ف َه ْ] ( ع ص ) شتر مانده کرده، و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): بعیر منفه؛ شتر مانده کرده شده. ( ناظم الاطباء ). جمل منفه؛ شتر نر مانده و خسته کرده. تأنیث آن مُنَفَّهَة. ( از اقرب الموارد ).
منفه. [ م ُ ن َف ْ ف ِه ْ ] ( ع ص ) رجل منفه؛ مردی که شتر را مانده می کند. ( ناظم الاطباء ).

جمله سازی با منفه

در مصر، گروهی از قبیله منفه، که قبیله ای است که او به ایشان تعلق دارد، نزد او آمدند و آنها به منظور استقبال از وی در مصر حضور داشتند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
اسکل
اسکل
محنت
محنت
بلاوجه
بلاوجه
تایپ
تایپ