قوزدار

لغت نامه دهخدا

قوزدار. ( نف مرکب ) قوزدارنده. کوژپشت. قوزی. رجوع به غوز و غوزدار شود.

فرهنگ فارسی

یکی از ظالمان گم گشت تارشب است یا قلم زدن بر سر چیزی. محو کردن ناپدید کردن: حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد. ( حافظ ۱٠۴ )

جمله سازی با قوزدار

گاو کامبوجی (نام علمی: Bos sauveli) نام یک گونه از تیرهٔ گاوان و راستهٔ جفت‌سُم‌سانان است با جثهٔ درشت و پاهای بلند و پشت برآمده و قوزدار که رنگ آن‌ها قهوه‌ای تیرهٔ یا سیاه است
صورتک او به رنگ کرم روشن یا قهوه‌ای است با بینی قوزدار و ابروها و چشمانی رو به پایین و افتاده. این شخصیت، لباسی قرمز می‌پوشد با کتی تنگ و اغلب حیله‌گر، خسیس و عاشق تجمل است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پهن یعنی چه؟
پهن یعنی چه؟
بیتابی یعنی چه؟
بیتابی یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز