تلخ خوان

لغت نامه دهخدا

تلخ خوان. [ ت َ خوا / خا ] ( اِ مرکب ) زهره و مراره. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تلخ جوان شود.

فرهنگ فارسی

زهره و مراره

جمله سازی با تلخ خوان

💡 در مذاقش خاک صحرای قناعت تلخ بود بر سر خوان سلیمان مور تا مهمان نشد

💡 ای جان، همیشه بر سر خوان رضا اگر با تلخی زمانه نسازی، چه لذت است؟

💡 تلخ و شیرین این دو خوان گشاد وقف خصمان و دوستانش باد

💡 تا دهد گاه تلخ و گه شیرین سفرهٔ آسمان و خوان زمین