صف نعال

لغت نامه دهخدا

صف نعال. [ ص َف ْ ف ِ ن ِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب )صف آخرین که بجانب بیرون باشد که اهل مجلس متصل آن نعلین از پا گذارند. ( غیاث اللغات ). پای ماچان. کفش کن. انتهای مجلس. نزدیک کفش کن. مقابل صدر:
وز گاه بیفتد بسوی چاه فرودین
وز صدر برانندسوی صف نعالش.ناصرخسرو.چون حاضر کردند و در صف نعال بداشت شاه گفت... ( سندبادنامه چ احمد آتش ص 322 ). پس برفت و درآمد و بصف نعال بنشست گفتند این نه جای تست. ( تذکرةالاولیاء ).
بدر میجویم از آنم چون هلال
صدر می جویم در این صف نعال.مولوی.نیست دستی که کشد دست مرا یارانه
وز چنین صف نعالم سوی پیشانه برد.مولوی.بود که صدرنشینان بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال.سعدی.به آستانه نشینان بچشم کم منگر
که ره بصدر ز صف نعال می آید.مطیعای اصفهانی ( از آنندراج ).رجوع به صف النعال شود.

فرهنگ فارسی

صف آخرین که بجانب بیرون باشد که اهل مجلس متصل آن نعلین از پا گذارند

جمله سازی با صف نعال

صدر خوانندش که در صف نعال جان او پستست یعنی جاه و مال
رسم نبود چونکه در صف نعال حمله آور سوی صد رای ذوالجلال
نشان نعل های مرکبش جوید سرشک من بلی سایل همیشه مایل صف نعال آمد
ببزم مدح تو مهمان بود ولی ز ادب صف نعال گزیند چو میزیان نرگس
در صف نعال تو فلک بر سر خدمت از دیده قدم کرده پی رفع جرایم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال فرشتگان فال فرشتگان فال زندگی فال زندگی فال چای فال چای