این کلمه در فارسی هم به معنای فریب و خدعه با زبان به کار میرود و هم از ریشه عربی مخلب به معنای چنگال و ناخن بهویژه برای حیوانات استفاده میشود. این واژه در زبان فارسی دارای دو معنای متمایز است که بسته به بافت متن مورد استفاده قرار میگیرد. این کاربرد به معنای فریب دادن، نیرنگبازی و گول زدن افراد با استفاده از زبان و گفتار است. این معنا نشاندهنده عملی است که فردی با چربزبانی و حیلهگری، دیگری را به اشتباه اندازد یا از مسیر صحیح منحرف سازد. این معنا از واژه عربی المخلب گرفته شده است که به چنگال، ناخن یا پنجه حیوانات، به ویژه پرندگان و حیوانات درنده اشاره دارد. این واژه در فارسی نیز در همین مفهوم، برای توصیف اعضای بدن حیوانات مورد استفاده قرار میگیرد. با توجه به دوگانگی معنایی و کاربرد نسبتاً محدود این واژه در محاوره، این احتمال وجود دارد که در برخی موارد، به اشتباه تایپ شده باشد و منظور اصلی، واژه خلبان باشد. خلبان به فردی اطلاق میشود که مسئولیت هدایت و کنترل هواپیما یا سایر وسایل پرنده را بر عهده دارد.
خلب
لغت نامه دهخدا
- امثال:
اذا لم تغلب فاخلب؛ چون غالب نیامدی، پس خدعه کن.
|| خراشیدن کس را بناخن و مجروح کردن او را. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه: خلب فلاناً بظفره خلبا. || گرفتن شکار را بچنگال. منه: خلب الفریسة. || ربودن عقل کسی را. منه: خلب فلاناً عقله. || پاره کردن چیزی و گزیدن آنچیز را. منه: خلب الشیی ٔ. || بریدن گیاه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه: خلب النبات.
خلب.[ خ ِ ] ( ع اِ ) ناخن. چنگل. || برگ تاک. || ثرب. || پرده دل. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). در منتهی الارب در ذیل این معنی آمده است: او لحیمة رقیقه فصل بین الاضلاع او الکبد او زیادتها او حجابها او شیی ابیض رقیق لازق بها ( یا پاره گوشتی نازک که بین اضلاع و کبد است یا زیاده کبد یا حجاب کبد یا شیی سفید نازکی که بکبد چسبیده است ). || حجاب قلب. ( یادداشت بخط مؤلف ). || مردی که زنان او را دوست میدارند و او آنها را برای فجور و فسق دوست میدارد. ( از منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). یقال هو خلب نساء. ج،اخلاب، خلباء. یقال: هم اخلاب نساء، هم خلباء نساء.
خلب. [ خ ُل ْ / خ ُ ل ُ ] ( ع اِ ) میانه ٔخرمابن و دل آن. || لیف. || رسن سخت تافته باریک از لیف خرما. || لای. گل و لای سخت چسبیده بزمین و لای سیاه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
خلب. [ خ َ ل َ ] ( ع مص ) گول گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). منه: خلبت المراءة؛ گول گردیدن آن زن.
خلب. [ خ ُل ْ ل َ ] ( ع ص، اِ ) ابر بی باران. || برق بی باران. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
- برق الخلب یا برق ِ خلب؛ برق بدون باران. برقی که با وی باران نباشد.
خلب. [ خ ُل ْ ل َ ] ( ع ص ) برق بی باران. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
- البرق الخلب؛برق بی باران. برقی که با وی باران نباشد.
فرهنگ فارسی
جمله سازی با خلب
سیان لی مدح فی ریاض مطالع عیب الکلام و خلب البخلاء
از فیلمهای معروف او میتوان به بازی در فیلم اتاقک خلبان و بزرگترین قهرمانان اشاره کرد.