اوسخ

لغت نامه دهخدا

اوسخ. [ اَ س َ ] ( ع ن تف ) کثیف تر و چرکین تر. ( ناظم الاطباء ).

جمله سازی با اوسخ

یکی از آثار شناخته‌شدهٔ شجاعیان، حامد سنو، رهبر گروه مشروع لیلی را، در حالی که نوک سینهٔ آنوبیس، خدای مصر باستان برای تشییع جنازه را نیشگون می‌گیرد، به تصویر می‌کشد. در این نقاشی، آنوبیس یک گردنبند اوسخ رنگین‌کمانی به گردن دارد که طرح آن به پرچم غرور اشاره دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تمسک
تمسک
استیصال
استیصال
امجق
امجق
متمایز
متمایز