خدری

واژه خدری دارای معانی گوناگونی است که به زمینه‌های مختلف مربوط می‌شود. در زیر به توضیح این معانی پرداخته می‌شود:

این اصطلاح به نوعی از درد بدن گفته میشود که فرد احساس می‌کند آن عضو دچار خواب رفتگی یا عدم حس شده است. در آثار شیخ الرئیس ابوعلی سینا، به این مورد اشاره شده است و درد خدری یکی از پانزده نوع درد شناخته شده است که به دلیل مزاج سرد یا انسداد منافذ روح حساس به وجود می‌آید.

این واژه همچنین به عنوان یک اسم خانوادگی یا نسبی به کار می‌رود و به گروهی از انصار در تاریخ اسلام گفته میشود، مانند ابوسعید خدری که یکی از صحابیان پیامبر اسلام بود و در دوازده غزوه شرکت داشت.

خدری همچنین نام چندین ده و منطقه در ایران است. به عنوان مثال، ده خدری در نواحی قاین و همچنین در شهرستان زابل و ملایر وجود دارد.

این واژه به عنوان صفت به معنی خر سیاه نر نیز به کار می‌رود. در برخی منابع، به جای تاریک یا ابر سیاه هم گفته میشود.

لغت نامه دهخدا

خدری. [ خ َ دَ ] ( ع ص، اِ ) دردیست که حس عضو باطل کند. ( از آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). خدری یا وجع خدری یکی از پانزده درد است که دارای نامند. شیخ الرئیس در قانون در اصناف اوجاع التی لها اسماء گوید: سبب الوجع الخدری؛ اما مزاج شدید البرد و اما انسداد مسام منافذ الروح الحساس الجاری الی العضو لعصب او امتلاءاوعیته. یکی از شارحین نصاب الصبیان گوید: دردیست که با آن درد چنان یافته شود که حس آن عضو نقصان پذیرفته یا باطل گشته و صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید: المی است گویی آن عضو خفته است. ( یادداشت از مؤلف ).
خدری. [ خ ُ ری ی ] ( ع ص، اِ ) خر سیاه نر. ( از منتهی الارب )( از تاج العروس ). || جای تاریک. || ابر سیاه. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
خدری. [ خ ُ ری ی ] ( ص نسبی ) منسوب به خُدرَه. که نام گروهی از انصار باشد و از ایشانست: ابوسعید الخدری. ( ازانساب سمعانی ) ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).
خدری. [ خ ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به خِدَره که بطنی است از ذهل بن شیبان. ( از انساب سمعانی ).
خدری.[ خ َ ] ( اِخ ) نام تیره ای است از کورکور هفت لنگ ایل بختیاری. رجوع به جغرافیایی سیاسی کیهان ص 73 شود.
خدری. [خ َ دِ ] ( اِخ ) دهی است در نواحی قاین از نیم بلوک.
خدری. [ خ ُ ] ( اِخ ) سعدبن مالک بن سنان خدری انصاری خزرجی، مکنی به ابوسعید از صحابیان و ملازمان پیغمبراسلام بود و در دوازده غزوه با پیغمبر بجنگ رفت و هزاروصدوهفتاد حدیث در صحیحین بدو منسوب است. وی بسال 74 هَ. ق. در مدینه وفات یافت. ( رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 366 شود ). در تاریخ گزیده ( ص 217 چ 1 ) از ابورافعبن سعدبن مالک بن سنان خدری نام برده شده که در 74 هَ.ق. درگذشته و 94 سال عمر داشته است. ظاهراً این دو خدری که در سال وفات و قسمتی از نام با هم مشترکند، یکی می باشند و صحیح در اینجا قول زرکلی است.
خدری. [ خ ِ دِ ] ( اِخ ) دهی است ازبخش میان گنگی شهرستان زابل. واقع در 5هزارگزی جنوب ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان. این ناحیه در جلگه واقع است با آب و هوای گرم و معتدل و 177 تن سکنه فارسی و بلوچی زبان. آب آن از رودخانه هیرمند و محصولاتش غلات است و اهالی به کشاورزی گذران می کنند و راه آنجا مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
خدری. [ خ ِ دِ ] ( اِخ ) نام دهی است از دهستان ترک شهرستان ملایر. واقع در 24هزارگزی شمال شهر ملایر و 15هزارگزی خاور راه شوسه ملایر به همدان. این ناحیه در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل و مالاریایی و 372 تن سکنه ترکی و فارسی زبان. آب آن از قنات و محصولاتش غلات، انگور و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران می کنند و از صنایع دستی زنان قالی می بافند. راه آنجا مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ فارسی

مونث خدری خر ماده سیاه

جملاتی از کلمه خدری

دو روستای دیگر نیز در سیستان خدری می‌باشند یکی از روستاها اطراف شهرستان زهک روستای محمد شاه کرم می‌باشد، و روستای دیگر پنج کیلومتری شهرستان هیرمند بنام روستای خدری. که قبل از خشکسالی در سیستان هفتاد خانوار جمعیت داشت اما اکنون ۱۷ خانوار بیشتر ساکن نیستند و بیشتر آنها به استان گلستان مهاجرت کردند.

عشایر گورک با نامهای خانوادگی جوانمردی، محمودی، قادری، محمدی، عزیزی و خدری در مرکز و نواحی غربی و جنوبی این شهرستان زندگی می‌کنند.
ایلات لیراوی کوه شامل ایل بهمئی، طیبی، یوسفی، خدری، شیرعالی، بابویی و آغاجری می‌باشند. در این میان طوایف یوسفی با ایل بهمئی ادغام شدند و خدری‌ها پراکنده در سایر ایلات شدند.[نیازمند منبع]
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم