گرفته دم

لغت نامه دهخدا

گرفته دم. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ دَ ] ( ص مرکب ) نفس تنگ. تنگ نفس. بستن دم در موقع حرکت و دویدن.

فرهنگ فارسی

۱ - نفس تنگ تنگ نفس. ۲ - بستن نفس بهنگام حرکت و دو.

جمله سازی با گرفته دم

ای بانگ بر گرفته به دعوی‌ها چندان که می‌نباید چندانی
برما مگیر اگر ز پراکندگی شبی آن زلف مشگبار معنبر گرفته ایم
آسوده از تو در حرم و دیر کس نماند کسودگی زمؤمنو ترسا گرفته‌ای
بیا ساقی، آن جام آیینه رنگ که دور از سکندر گرفته است زنگ
بست از حسین آب و بسگ میدهد یزید این سگ ببین که صورت آدم گرفته است
با عاقلان گذاشته آیین عقل را با عاشقان طریقه دیگر گرفته‌ایم