کام و کر

لغت نامه دهخدا

کام و کر. [ م ُ ک َ ] ( اِ مرکب، از اتباع ) مراد و هوی. از اتباع و کر بمعنی مراد و مقصود است. ( یادداشت مؤلف ):
کار بی علم کام و کر ندهد
تخم بی مغز بار و بر ندهد.
سنایی غزنوی ( از فرهنگ نظام ) ( حاشیه برهان چ معین ).
دهر اگر خوان زندگانی ساخت
خورد هر چاشنی که کام و کر است.خاقانی. || قدرت و توان. ( یادداشت مؤلف ):
ای بذل تو سیم و زر، وی کار تو کام و کر
وی رأی تو ماه و خور، وی صنع تو رفق و کین.مختاری ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

مراد و هوی

جمله سازی با کام و کر

گه و بیگه درآید از درِ تو کام و ناکام گشته همسر تو
سپاه تو را کام و راه تو را همان زنده پیلان و گاه تو را
چرا بیرون خود بنهادهٔ گام از آن اینجا فتادی کام و ناکام
چون صورت خویشتن در آیینه بدید وان کام و دهان و لب و دندان لذیذ
خطابت میکند در روز و در شب حقیقت دوست را بی کام و بی لب