چوب پاره

لغت نامه دهخدا

چوب پاره. [ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) پاره ای چوب. تراشه و قطعه ای از چوب. ( ناظم الاطباء ). گفتند بر سر آب میروی گفت چوب پاره ای بر آب برود. ( تذکرة الاولیاء ). لهاز؛ چوب پاره ای که بدان سوراخ تبر و چرخ چاه را تنگ کنند. ( منتهی الارب ). || ماله برزیگران که بدان زمین شیار کرده را هموار سازند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

پاره چوب ٠ تراشه و قطعه ای از چوب

جمله سازی با چوب پاره

این تن چوبین که به صد پاره باد پختن سودای ترا هیزم است
هر چه ما به قهقرى و عقب تر برويم، به رموز كمترى از زندگى بر مى خوريم، ونوع بشر را مى بينيم كه به اسرار كمترى از طبيعت پى برده بودند، تا آنجا كه مىبينيم نوع بشر چيزى از اسرار طبيعى را نمى داند، تو گوئى تنها بديهياءت را مىفهميده، و به اندكى از نظريات فكرى كهوسائل بقا را به ساده ترين وجه تاءمين مى نموده دسترسى داشتند، مانند تشخيصگياهان قابل خوردن، و يا استفاده از پاره اى شكارها، و يامنزل كردن در غارها، و دفاع به وسيله سنگ و چوب وامثال اينها.