لغت نامه دهخدا
پیل پای. ( اِ مرکب ) پای پیل. پیل پا. || دارای پائی چون پیل:
گورجست و گاوپشت و کرگ ساق و گرگ روی
تیزگوش و رنگ چشم و شیردست و پیل پای.منوچهری.بسی حربه ها زد بر آن پیل پای
بسی نیز قاروره جان گزای.نظامی. || گرز. پیل پا. نوعی حربه که زنگیان دارند: || نوعی قدح شراب. پیل پا.
ز راجه منم پیل پولاد خای
که بر پشت پیلان کشم پیلپای.نظامی.، پیلپای. ( اِخ ) بیدپای. از حکمای هند. آنکه کتاب کلیله و دمنه را تألیف وی گمان برند، رجوع به بیدپای شود. ( از احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 587 و ج 3 ص 882 ).