هم شاگردی

لغت نامه دهخدا

همشاگردی. [ هََ گ ِ ] ( ص مرکب ) هم شاگردی. آنکه با دیگری در یک مدرسه شاگردی کند. هم مدرسه. همدرس. همکلاس. رجوع به این مدخل ها شود.

فرهنگ معین

( ~. گِ ) (ص نسب. ) دو یا چند شاگرد که نزد یک معلم درس می خوانند.

فرهنگ عمید

دو یا چند تن که در یک کلاس درس بخوانند یا زیر دست یک استاد کار بکنند.

جمله سازی با هم شاگردی

هوارانیم همنشین من چو خود من به شاگردی استاد عقل ایستادم
چنین می گفت شاگردی به مَکتَب که این مکتب چه تاریکست یارب
روزی شاگردی را گفت: چه بهتر بودی شاگرد گفت: ندانم گفت: جهان پر از مرد همه همچون بایزید.
روزی شاگردی با امام گفت: مردمان گویند ابوحنیفه شب نمی‌خسبد.
کسی که فخر به شاگردی بهار نمود شد اوستاد و برآمد به نردبان ادب
ز بس شاگردی عشقت به مکتب‌خانه‌ها کردم به درس عشق چون مجنون به عصر خویش استادم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال نوستراداموس فال نوستراداموس