ناخوش کردن

لغت نامه دهخدا

ناخوش کردن. [ خَش ْ یا خُش ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ناگوار ساختن. تباه کردن:
بکوشد ز بهر درم پنج و شش
که ناخوش کند بر دلش روز خوش.فردوسی.مگر سیستان را پر آتش کنیم
بر ایشان شب و روز ناخوش کنیم.فردوسی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) تباه کردن ناگوارساختن: بکوشد زبهر درم پنج و شش که ناخوش کند بر دلش روز خوش. ( شا ) مقابل خوش کردن.

جمله سازی با ناخوش کردن

ز دل‌دادن به خوبان منع ما کردن بود ناخوش اگر ناصح تواند گو دل خود را نگه دارد
پس از آنجا جهانیان را روشن شد که متابعتِ نفسِ خویش کردن و بخوش آمدِ طبع برآمدن هر آینه شرابی ناخوش مذاق بزهرِ ناکامی و بی‌فرجامی آمیخته بر دست نهد و بهلاک رساند.
در اسفندماه ۱۳۵۷ به دلیل شدت پیدا کردن ناخوشی قلبی و نیاز به پیگیری دائمی شرایط جسمی، ناگزیر از بیدخت به تهران مهاجرت نموده و تا پایان عمر در این شهر سکونت نمود.