دارم ضمیر روشن و رای منیر از آنک جز مهر روی دوست مرا در ضمیر نیست
رای تو سپهر است و دلت چشمهٔ خورشید بزم تو بهشت است و کفت چشمهٔ کوثر
ور سواد لیل را یکشعله بخشد رای او منت خورشید نپذیرد دگر دهر ازضیا
که ای پیر دانای فرخنده رای بگوی این جوان را بترس از خدای
کلی و جزوی است از تأثیرگردون هرچه هست رای او زین هر دو معنی هر چه خواهد آن بود
از آن سکهٔ رفته رفتم ز جای فروماندم اندر سخن سست رای