لغت نامه دهخدا
ناواقفی. [ ق ِ ] ( حامص مرکب ) ناواقف بودن. بی اطلاعی. بی وقوفی. رجوع به ناواقف شود.
ناواقفی. [ ق ِ ] ( حامص مرکب ) ناواقف بودن. بی اطلاعی. بی وقوفی. رجوع به ناواقف شود.
نا واقف بودن بی اطلاعی.
💡 ساختمان این واحد در سال ۶۹ به هنرستان شهید بهرامی واقع در بلوار شریف واقفی انتقال یافت وبا افزایش دانشجو تا سال ۷۴ در همین محل به فعالیت خود ادامه داد.
💡 دانشکده پزشکی کرمان در سال ۱۳۵۶ با پذیرش ۵۰ دانشجو در رشته پزشکی بنیانگذاری شد. هماکنون ریاست این دانشکده را دکتر سیدحسن افتخار واقفی برعهده دارد.
💡 تو واقفی که بباید، بهساعتی زبن درس هزار غوص به دریای بیکران ادب
💡 میراث فرهنگی نطنز نگارش سیدحسین اعظم واقفی، ناشر انجمن میراث فرهنگی نطنز
💡 گر به کعبه می روم یا می روم در میکده واقفی بر حال من باشم به جستجوی تو
💡 دلا دو دیده بدوز و بغیر شه منگر اگر ز غیرت او واقفی و از نازش