غنج رش

لغت نامه دهخدا

غنج رش. [ غ َ رَ / رِ ] ( اِ ) غوک. ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). وزغ. به طبری بک خوانند و با واو بدل شود. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). وزق و غوک، و بعربی ضفدع خوانند،و بعضی به کسر رای بی نقطه گفته اند. غنجمرش. غنجموش.( برهان قاطع ). در فرهنگ رشیدی آمده: غنجرش غوک باشدو بعضی غنجموش نیز گفته اند. شاعر گوید:
همچو شیرم روز و شب اندر غرش
ذکر نامت میکنم چون غنجرش.- انتهی.ظاهراً غنجموش است. اسدی در لغت فرس ص 171 آرد: «چغز، غوک بود و به تازی غنجموس ( با سین مهمله ) گویندش » و قول شاعر گمنامی که رشیدی از او شاهد آورده نیز مستند نتواند بود، چه احتمال قوی میرود که او خود کلمه را مصحف خوانده بنظم درآورده است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ).

جمله سازی با غنج رش

غنچه ی شاهد رعنا همه غنج است ودلال بلبل عاشق شیدا همه شوق است ونیاز
گنده پیر است جهان چادر نو پوشیده از برون شیوه و غنج و ز درون رسوایی
بیک کرشمه و یک غنج از آن دو شکر خویش هزار دل بربائی هزار جان ببری
گوید آن یک، چشم شوخ من همه غنج و فریب گوید این یک، شاه من دارد قدی چون نارون
دلبرا دل‌های مردان جمله ملک غنج تست گلرخا جان‌های پاکان جمله ملک ناز تست
پس براى محب هيچ بشارتى بزرگتر از اين نيست كه به او بفهمانند محبوبش دوستشدارد، اينجا است كه دو حب با هم تلاقى مى كنند و از دو سو غنج ودلال رد و بدل مى شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
شکوه یعنی چه؟
شکوه یعنی چه؟
نقض یعنی چه؟
نقض یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز