سراندر سر

لغت نامه دهخدا

سراندرسر. [ س َ اَ دَ س َ ]( ص مرکب ) پیوسته. درهم. انبوه. تودرتو:
چو نوبت سرسال عجم رسد برسد
ز شاخسار سراندرسر و هم اندر هم
سیاه برگ و گل و رنگ رنگ گوناگون
ز باد مشکین بر هم زنان علم بعلم.سوزنی.

فرهنگ فارسی

پیوسته در هم انبوه تو در تو

جمله سازی با سراندر سر

سپیده‌دمان گرزها برکشیم وزین دشت یکسر سراندر کشیم
همه در بود من کلّی فتادند سراندر راه من مردم نهادند
بنه برنهاد و سراندر کشید بران راه بی‌راه شد ناپدید
به زودی به فرهنگ جایی رسید کز آموزگاران سراندر کشید
یکایک ز ایران سراندر کشید پژوهید و هرگونه گفت و شنید
دید درویشی سراندر جیب دلق غرق بحر نیستی، فارغ ز خلق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال رابطه فال رابطه فال تماس فال تماس فال انگلیسی فال انگلیسی