رگ گشا
جمله سازی با رگ گشا
ندیده هیچ حصاری چو تو حصار گشای ندیده هیچ سپاهی چو تو سپاه طراز
گفتم بستهست دلم گفت منم قفل گشا گفتم کشتی تو مرا گفت من از تو بترم
چشم گشا شش جهت شعشعه نور بین گوش گشا سوی چرخ ای شده چشم تو گوش
یک ره میان بزم به عشرت کمر گشای تا بویه دست من به میانتکمر شود
از زمین چون هدف آغوش گشا می خیزند اهل دل را اگر آید ز مقابل پیکان
چند گوئی که ندیدم اثر طلعت دوست دیده از خواب گران باز گشا تا بینی