رهنمون کردن

لغت نامه دهخدا

رهنمون کردن. [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) راهنمایی کردن. هدایت. ( یادداشت مؤلف ):
برفتی جنگجویی را سوی من رهنمون کردی.فرخی.آن کاو ترا به سنگدلی کرد رهنمون
ای کاشکی که پاش به سنگی درآمدی.حافظ.رجوع به راهنمایی و رهنمون شدن شود.
|| رهنمون و راهنما قرار دادن. به راهنمایی و هدایت گرفتن:
بسی کردم اندیشه را رهنمون
نیاوردم این بستگی را برون.نظامی.

فرهنگ فارسی

راهنمایی کردن. هدایت

جمله سازی با رهنمون کردن

در شاهنامه فردوسی، بخش پادشاهی گشتاسپ بارها از جاماسپ یاد می‌شود، که جاماسپ با القابی مانند گرانمایه، رهنمون، سر موبدان، شاه رَدان، چراغِ بزرگان، پاک‌تن، تابنده‌جان، ستاره‌شناس، و کسی که در علم به پایه او نمی‌رسد، کسی که از نهان خبر داشت و… یاد شده‌است،. از مهم‌ترین نقش‌هایی که در شاهنامه فردوسی به جاماسپ نسبت داده می‌شود آزاد کردن اسفندیار از بند پدر و راضی کردن او برای مبارزه با ارجاسپ است.
به صبر‌م کرد باید رهنمونی زنی شد با زنان کردن زبونی