رنجور داشتن

لغت نامه دهخدا

رنجور داشتن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) رنجور کردن. به رنجوری دچار ساختن. رجوع به رنجور شود:
سخن های ناخوش ز من دور دار
به بدها دل دیو رنجور دار.فردوسی.

فرهنگ فارسی

رنجور کردن برنجوری دچار ساختن

جمله سازی با رنجور داشتن

💡 مرد بیگانه بازگشت و درودگر بآهستگی بیرون آمد و بربالای کت بنشست. زن خویشتن در خواب کرد. نیک بآزرمش بیدار کرد و گفت: اگر نه آزار تو حجاب بودی من آن مرد را رنجور گردانیدمی و عبرت دیگر بی حفاظان کردمی، لکن چون من دوستی تو در حق خویش می‌دانم و شفقت تو براحوال خود می‌شناسم، و مقرر است که زندگانی برای فراغ من طلبی و بینایی برای دیدار من خواهی، اگر از این نوع پریشانی اندیشی از وجه سهو باشد نه از طریق عمد. جانب دوست تو رعایت کردن و آزرم مونس تو نگاه داشتن لازم آید.

💡 چون نداند کرد دفع مرگ تو آخر چه نفع جان رنجور تو را زین در و مرجان داشتن

جوجو یعنی چه؟
جوجو یعنی چه؟
اگزجره یعنی چه؟
اگزجره یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز