لغت نامه دهخدا
رمه شدن. [ رَ م َ / م ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) جمع شدن. گرد آمدن. در یک جا مجتمع گشتن. در جایی مخصوص فراهم آمدن. رمه گشتن. رجوع به رمه گشتن شود:
پزشکان و اخترشناسان همه
تو گفتی به هندوستان شد رمه.فردوسی.
رمه شدن. [ رَ م َ / م ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) جمع شدن. گرد آمدن. در یک جا مجتمع گشتن. در جایی مخصوص فراهم آمدن. رمه گشتن. رجوع به رمه گشتن شود:
پزشکان و اخترشناسان همه
تو گفتی به هندوستان شد رمه.فردوسی.
جمع شدن گرد آمدن
💡 به مرور شمار گاوها و رمه های آنها در این نواحی بیش از مقدار مورد نیاز ساکنان شد و با کشیده شدن راه آهن در دهه ۱۸۷۰ در مناطق شمالی بهویژه کانزاس، دامداران تگزاسی به فکر رساندن گاو و گوسفندهای خود به این خطوط راه آهن و ارسال آنها برای فروش در شهرهای شمال شرق آمریکا افتادند.