دل گنده

لغت نامه دهخدا

دل گنده. [ دِ گ ُ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) گنده دل. فراخ دل. دل گشاد. که همیشه کارها را به تعویق افکند. آنکه کارها را به آینده و مستقبل گذارد. که کارها به وقت دیگر گذارد. که کارها را به زمان بعدگذارد. که در کارها دفعالوقت کند. که کارها بطول انجاماند. آنکه کارهای فوری را دیر انجام دهد. سپوزکار. که دیر مضطرب شود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). کسی که دلش شور نداشته باشد و کارها را همیشه با باری بهرجهت تلقی کند و احساس مسؤلیت او را ناراحت نکند. ( فرهنگ لغات عامیانه ). || آنکه راز خود با احتیاجی تمام به کس نگوید. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || آدم بددل و منافق. ( لغت محلی شوشتر، خطی ).

فرهنگ فارسی

گنده دل. آنکه کارها را به تعویق افکند.

جمله سازی با دل گنده

خاطرات یک بی عرضه: کله گنده: این نسخه در سال ۹۹ در ایران ترجمه شده و در انتشارات حوض نقره برای علاقه مندانش به منتشر رسیده
وآنکه بر کس بخیره گردد رُس عیش او گنده‌دان چو درگه کس
دردسر زاد زو که در تدبیر تیز و عریان و گنده بود چو سیر
از فیلم‌های معروف او می‌توان به بازی در مامان گنده‌ها اشاره کرد.
چون گنده‌دهان کز خرد و فهم ‌به ‌دور است گویدکه مگر کام همه خلق کندگند

و بسند معتبر منقول است كه حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام در تابستان برروى حصير مى نشستند و در زمستان بر روى پلاس و در خانه جامه هاى گنده مي پوشيدند وچون بيرون مي آمدند براى مردم زينت مي كردند.

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
عزیز
عزیز
ظریف
ظریف
کس کش
کس کش
رویداد
رویداد