خشک زدن

لغت نامه دهخدا

خشک زدن. [ خ ُ زَ دَ ] ( مص مرکب ) مبهوت شدن. حیرت بسیارکردن که دیگر عملی از آدم ساخته نباشد. چون: فلانی در برخورد با فلان کس خشکش زد. ( یادداشت بخط مؤلف ).

جمله سازی با خشک زدن

گشته قانع به نیم نانی خشک نفسی خوش زدن چو نافهٔ مشک
فوکس و گروه همراهش در ژانویهٔ ۱۹۵۷ پس از اردو زدن وارد قطب جنوب شدند. گروه در ۲۴ نوامبر ۱۹۵۷ از ارنست شکلتون جدا شدند. اطلاعات علمی متنوعی از آزمایش‌ها لرزه‌ای و مطالعات ثقل‌سنجی در طول سفر جمع‌آوری شد. دانشمندان ضخامت یخ در قطب و وجود تودهٔ خشکی زیر یخ‌ها را مشخص کردند. در ۲ مارس ۱۹۵۸، فوکس و همراهانش سفر صد روزه-ی خود را با رسیدن به پایگاه اسکات به اتمام رساندند و در مجموع ۲۱۵۸ مایل سفر کردند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال تماس فال تماس فال قهوه فال قهوه فال جذب فال جذب