جان در تن کسی

لغت نامه دهخدا

جان در تن کسی کردن. [ دَ ت َ ن ِ ک َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از زندگانی دادن. ( بهار عجم ) ( آنندراج ):
میکند جان در تن امید لعل باده نوش
روی آتشناک خون مرده می آرد بجوش.صائب ( از بهار عجم ).

جمله سازی با جان در تن کسی

سوگند به خدا كه براى هميشه على عليه السلام را به خاطر رضاى خدا و پيامبرشدوست مى دارم و تو را به خاطر خدا و پيامبرش دشمن، و تا جان در بدن دارم در اين عقيدهاستوار و ثابت خواهم ماند.
جرس در ناله و صبح وداع و جسم و جان در پی مخسب ای دل که وقت ذکر یارب یارب است امشب
گروهی را شگفت آمد که جان در کار او کردم ولی ز ابن یمین آخر شگفت اینکار کی باشد
به صد وجد و طرب بگذشت از جان در ره جانان به یک جان عاریت چشم و چراغ اهل عالم شد
آنگاه خطاب كرد به مرد انصارى و گفت: يك پيامى هم از طرف من به برادران انصار وساير ياران پيغمبر ابلاغ كن. بگو سعد مى گويد: عذرى نزد خدا نخواهيد داشت اگربه پيغمبر شما آسيبى برسد و شما جان در بدن داشته باشيد.(290)
کلمه توپاز از واژهٔ یونانیΤοπάζιος (توپازیوس) یا Τοπάζιον (توپازیون)-که نام جزیرهٔ سنت جان در دریای سرخ بوده‌است - گرفته شده‌است و واژه یونانی توپازوس به معنای سنگ قیمتی سبز رنگ می باشد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مطیع
مطیع
قرین
قرین
جسور
جسور
متعاقبا
متعاقبا