لغت نامه دهخدا
بی شهری. [ ش َ ] ( حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی شهر. غربت. ( یادداشت مؤلف ):
کنون خود دلْش لختی مستمند است
ز تنهایی و بی شهری نژند است.( ویس و رامین ).
بی شهری. [ ش َ ] ( حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی شهر. غربت. ( یادداشت مؤلف ):
کنون خود دلْش لختی مستمند است
ز تنهایی و بی شهری نژند است.( ویس و رامین ).
حالت و کیفیت بی شهر ٠ غربت
💡 به هر شهری شد از وی شهریاری به هر مرزی شد از وی مرزداری
💡 تتوفو شهری مرزی در شمال غرب کشور مقدونیه است. این شهر به مرز صربستان با مقدونیه نزدیک است.
💡 - مرکز مطالعات برنامهریزی شهری وزارت کشور، شهر در ورای دو بعد
💡 خرمن گل را به یک آغوش دیدن مشکل است خانه شهری خراب از خانه زین می شود
💡 سیلوانه یا سیلوانا شهری در بخش سیلوانا شهرستان ارومیه استان آذربایجان غربی است.
💡 شهری به گفت و گوی تو در تنگنای شوق شب روز میکنند و تو در خواب صبحگاه