بی بغل

لغت نامه دهخدا

بی بغل. [ بی ب َ غ َ ] ( ص مرکب ) کنایه از مفلس و تهیدست. مرادف کم بغل. ( آنندراج ). فقیر و بینوا و تهیدست. ( ناظم الاطباء ).
- بی بغل بودن؛ بی برگ بودن. ( رشیدی ).

فرهنگ فارسی

کنایه از مفلس و تهیدست مرادف کم بغل ٠ فقیر و بینوا و تهیدست ٠

جمله سازی با بی بغل

درسال ۱۳۲۸شرکت پیله‌وری بغلان تاسیس و ۱۶ شاگرد تحت آموزش متخصصین جاپانی و بعدا متخصصین چینایی قرارگرفتند. بخش پیله‌وری رشد سریع نمود باشندگان ولایات هرات، تخار، مزار شریف و حتی در بسیاری از روستا‌ها و قریه‌جات اطراف ولایت کابل نیز به مسلک پیله‌وری مشغول شدند.
پارلمان افغانستان پس وقوع حادثه بغلان بلافاصله نشست اضطراری را تشکیل داد و از رسانه‌های صوتی و تصویری افغانستان خواست به احترام به "مقام والای شهداً برنامه‌های اختصاصی را به نشر بسپارند.
سرپوش یا کلاه پوششی است که مردان خراسان مورد استفاده قرار می‌دادند این سرپوش از جنس نمد با بغل‌های لبه‌دار بوده، این کلاه‌ها در مناطق مختلف متغیر بوده‌است.
بگذشت چون باد صبا دامن کشان با خون دل با آن که چشمش بارها خون کرده پنهان در بغل
بخت مرا از تیرگی، صبح فراق و شام غم پرورده چون طفل یتیم، این در کنار آن در بغل
کردمش دست و بغل گاه به گردن چون زلف که چو گیسوش به پا سر زنم ان شاء الله