بد تابی

لغت نامه دهخدا

بدتابی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) بدرفتاری. سؤسلوک. کج تابی. کج سری. رفتار سخت. مقابل خوش تابی. ( یادداشت مؤلف ).
- بدتابی کردن با کسی؛ بدرفتاری کردن با او. کج تابی کردن با او. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بد رفتاری رفتار سخت.

جمله سازی با بد تابی

ز آشفتگی به حلقهٔ جمعی رسیده‌ام کز حلقه‌های زلف تو تابی نداشتند
دستم ندهی و دست تابی بر من خورشید جهانی و نتابی بر من
روی شهر آرای یارم آفتابی دیگرست هر زمانی زلف او در پیچ و تابی دگرست
در کوره غم تا نخورم سوزش و تابی بیرون ندهم همچو گل از گریه گلابی
رخ فرخ چرا می تابی از روم به عزم بام صبحم را مکن شوم