خشنده

لغت نامه دهخدا

خشنده. [ خ َش َ دَ / دِ ] ( اِ ) هوام خسنده. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

هوام خسنده

جمله سازی با خشنده

(يا بجاى اين فقره فرمودند: و ساكن نمى شود در آن مگر رسولان و اولوالعزم ). (اينزمين بين باغ هاى بهشت مى درخشد). همان طورى كه ستاره در خشنده بين ستارگان نورافشانى مى نمايد، نور اين زمين چشم هاى اهل بهشت را تار مى كند و با صدائى بلند مىگويد: