حیک

لغت نامه دهخدا

حیک. [ ح َ ] ( ع مص ) خرامیدن و گرازان رفتن و دوش و تن جنبانیدن در رفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). حرکت دادن دوشها گاه رفتن با فراخ نهادن زانوان از یکدیگر. تکبر و تبختر کردن. ( اقرب الموارد ). حیکان. ( منتهی الارب ). || تأثیر کردن سخن در دل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). تأثیر کردن ( المصادر زوزنی ). || کار کردن شمشیر در چیزی. || بریدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

خرامیدن و گرازان رفتن و دوش و تن جنبانیدن در رفتن.

جمله سازی با حیک

بسیاری از عرب‌های مسیحی در احزاب سیاسی عربی در اسرائیل نقش‌های برجسته‌ای داشته‌اند و رهبران شامل اسقف جورج حکیم، امیل توما، توفیق طوبی، امیل حبیبی و عزمی بشاره بوده‌اند. شخصیت‌های مذهبی مسیحی برجسته شامل اسقف‌های ملکی گلیل الیاس شاکور و بطرس معلم، پاتریارک لاتین قدس میشل صبّاح و اسقف منیب یونان از کلیسای لوتری اردن و سرزمین مقدس هستند. قاضیان دیوان عالی اسرائیل، سالم جوبرا و جورج کارا، عرب مسیحی هستند. شخصیت‌های مسیحی برجسته در علم و فناوری‌های پیشرفته شامل حسام حیک هستند که در زمینه‌های چندرشته‌ای مانند نانوتکنولوژی، نانوحسگرها و الکترونیک مولکولی مشارکت‌های زیادی داشته است، و جونی سرجی که معاون ارشد فناوری‌های سخت‌افزاری اپل است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
جام
جام
شغال
شغال
خاص
خاص
گودوخ
گودوخ