جفنگی

لغت نامه دهخدا

جفنگی.[ ج َ ف َ ] ( حامص ) بیهودگی و بطلان. ( ناظم الاطباء ).

جمله سازی با جفنگی

داستان اول، زوج جوانی را دنبال می‌کند که با هم اختلاف دارند و کارشان بعد از دعوا و کتک کاری به کلانتری می‌کشد. مرد که مجری برنامه‌های اخلاقی تلویزیونی است، از واکنش زن جا می‌خورد و سعی می‌کند او را از شکایت منصرف سازد، در حالی که همزمان تلاش دارد وضعیت جفنگی را که در آن گرفتار آمده، از دیگران پنهان کرده یا عادی جلوه دهد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
آب از دستش نمی‌چکد
آب از دستش نمی‌چکد
اوشاخ
اوشاخ
مأوا
مأوا
نجورسن
نجورسن