لغت نامه دهخدا
بچه دختر. [ ب َ چ َ / چ ِ ب َچ ْ چ َ / چ ِ دُ ت َ ] ( اِ مرکب ) دختربچه. دختر کوچک و خردسال. ( ناظم الاطباء ). || دختر بچه. مقابل پسر بچه. کودک مادینه.
بچه دختر. [ ب َ چ َ / چ ِ ب َچ ْ چ َ / چ ِ دُ ت َ ] ( اِ مرکب ) دختربچه. دختر کوچک و خردسال. ( ناظم الاطباء ). || دختر بچه. مقابل پسر بچه. کودک مادینه.
دختر بچه دختر کوچک و خرد.
💡 بعد از ظهر همين روز به مسجد مقدس جمكران رفتم، نماز آقا امام زمان عليه السلام خواندم، آقا را به حق مادرش فاطمه زهرا سلام الله عليها قسم دادم كه عنايت فرمايد تا خداوندبچه اى به اين دوست محترم عطا فرمايد، همين شب در خواب ديدم سيد بزرگوارى واردخانه شد، حضرت فرمودند به حاج رضا بگوئيد نگران نباشد،امسال خداوند به ايشان بچه خواهد داد و آن بچه دختر است، از بركات مسجد مقدس جمكرانو عنايت صاحب الزمان همينطور هم شد، فعلا ايشان سه تا دختر دارد.