بندقه

لغت نامه دهخدا

( بندقة ) بندقة. [ ب َ دَ ق َ ] ( ع مص ) گلوله ساختن چیزی را. || تیز نگریستن بسوی کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).
بندقة. [ ب ُ دُ ق َ ] ( ع اِ ) واحد بندق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گلوله خرد و سنگ مدور. ( ناظم الاطباء ). هر چیز مدور بزرگتر از نخود. ( از بحر الجواهر ) ( یادداشت بخط مؤلف ). || او چیزی است که در مقعد قرار دهند، مثل شیاف. ( بحر الجواهر ). || وزنی به اندازه درهمی است و بعضی اطباء به اندازه یک مثقال و بعضی چهار دانگ دانند. مقدار وزنی به اندازه درهمی. ( مفاتیح ) ( از بحرالجواهر ) ( یادداشت بخط مؤلف ).
بندقة. [ب ُ دُ ق َ ] ( اِخ ) ابن مطة. پدر قبیله ای است از یمن.( منتهی الارب ) ( یادداشت بخط مؤلف ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) واحد بندق یک گلوله ( گلین سنگین سربی ).

جمله سازی با بندقه

پس پادشاه امر كرد كه پسرى را آوردند كه جاى ديده هاى او مانند پيشانى صاف بود وفرجه و رخنه نداشت، پس ايشان دعا كردند تا جاى چشم او شكافته شد، و دو بندقه ازگل ساختند و به جاى حدقه او گذاشتند، پس آن بندقه ها حدقه بينا شدند و همه چيز راديدند و پادشاه متعجب شد، پس ‍ شمعون عليه السلام به پادشاه گفت: اگر تو هم ازخداى خود سؤ ال مى كردى كه چنين كارى مى كرد، شرفى بود براى تو و خداى تو.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تحریک یعنی چه؟
تحریک یعنی چه؟
ضامن یعنی چه؟
ضامن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز