امحل

لغت نامه دهخدا

امحل. [ اَ ح َ ] ( ع ن تف ) فریبنده تر. خادع تر.
- امثال:
امحل من الترهات.
امحل من بکاء علی رسم.
امحل من تسلیم علی طلل.
امحل من تعقاد الرتم.
امحل من حدیث خرافة. ( از مجمع الامثال ).

جمله سازی با امحل

حلبى گويد در اين ميان جوانى را ديدم، گفتماهل كجا هستى ؟ گفت: اهل مدينه هستم، گفتم براى چه به اينجا (سامره )آمده اى ؟ گفت:اختلاف و اشتباهى بر سر موضوعى رخ داده آمده امحل مساله را از امام حسن عسگرى (عليه السلام ) بپرسم، من از نواده ابوذر غفارى هستم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال تاروت فال تاروت فال عشق فال عشق فال حافظ فال حافظ