اغماز

لغت نامه دهخدا

اغماز. [ اِ ] ( ع مص ) عیب کردن در کسی و کم حرمتی نمودن: اغمزنی فلان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). عیب کردن و بیحرمتی نمودن. ( آنندراج ). خوار شمردن و عیب کردن و کم حرمت داشتن: غمز فلان فی فلان؛ استضعفه و عابه و صغر شأنه. ( از اقرب الموارد ). || رذل از مال یعنی شتر و گوسپند اختیار کردن: اغمز الرجل؛ اقتنی الغمز. ( از اقرب الموارد ). رذال مال را گرفتن. ( منتهی الارب ). گرفتن زوال مال را. ( ناظم الاطباء ). || در شکستن گرما و دلیر گردیدن کسی بر آن و رفتن در آن بعد سستی و ورشکستگی وی. یقال: اغمزنی الحر؛ ای فترفاجترأت علیه و سرت فیه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شکستن گرما و دلیر گردیدن کسی بر آن و رفتن در آن بعد سستی و ورشکستگی. ( آنندراج ). درشکستن گرما پس دلیر گردیدن بر آن و سیر کردن در آن: اغمز الحر فلاناً؛ فتر فأجتراء علیه و سار فیه. ( از اقرب الموارد ). || پیه ناک گردیدن کوهان ناقه. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). پیه ناک گردیدن کوهان شتر. ( ناظم الاطباء ). پیه برآوردن کوهان شتر. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

عیب کردن، حقیرساختن کسی رانزددیگران
عیب کردن در کسی و کم حرمتی نمودن

جمله سازی با اغماز

بُسر بن ارطاة بعد زا چند روزى اقامت در مدينه مردم را جمع كرده و گفت: شما را عفو كردماگر چه لايق عفو و اغماز نيستيد، شما جماعتى هستيد كه امام و پيشواى تان عثمان را درحضورتان كشتند و شما از او دفاع نكرديد.