ارقاب

لغت نامه دهخدا

ارقاب. [ اِ ] ( ع مص ) رُقبی کردن با کسی. ( منتهی الأرب ). رُقبی دادن. ( زوزنی ). به رقبی دادن خانه یا زمین را. ( منتهی الأرب ). برقبی دادن خانه یا جائی، کسی را. مال را موضوع رقبی قرار دادن. بخشیدن چیزی کسی را بدین وجه که این چیز بعد از وفات من از آن تو باشد: ارقبته داراً، او ارضاً.

فرهنگ فارسی

رقبی کردن باکسی، رقبی دادن، رقبی دادن خانه یاچیزدیگر، دادن خانه یاچیزدیگربکسی بشرط
رقبی دادن

جمله سازی با ارقاب

مساءله 17 - اگر مرد بعد از آنكه ملاعنه كرد تا فرزند را از خودنفى كند دوباره خود را تكذيب كند و بگويد اين فرزند من است، اين اقرارش در مورد هرحكمى كه عليه اوست جارى مى شود اما در مورد هر حكمى كه بنفع اوست جارى نمى شودكه در نتيجه آن پسر از وى ارث مى برد ولى پدر از او و او از ارقاب او ارث نمى برد،و اين پسر بخاطر اقرار پدر از ارقاب پدرش هم ارث نمى برد.