اخترام

لغت نامه دهخدا

اخترام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) اقتطاع. ( زوزنی ). استیصال. بریدن. || نزار کردن. || اخترام منیّه کسی را؛ گرفتن مرگ او را. || ز بیخ برکندن ِ مرگ قومی را. از بن برکندن. || مردن. || ربودن.

فرهنگ عمید

۱. از ریشه درآوردن.
۲. بریدن.

فرهنگ فارسی

استیصال بریدن

جمله سازی با اخترام

اما مبنای آنها بر اخترام به نقطه از این جهت بود که به تصور آنها، در تجزیه نهایی، همه چیز به نقطه، در واقع جزء لایتجزی ختم می‌شود. این اعتقاد به نقطه، که جزء لایتجزی محسوب شده -و اصل اعتقاد دموکریتوس یونانی است- منبع همان فلسفه‌ای شده که بعدها به فلسفه مادی و دهری و ماتریالیسم دیالکتیک شهرت یافته و یک قرن تمام (قرن بیستم) نصف دنیا را متزلزل ساخته بود.

آن كسى كه هيچ گاه اخترامى برايش حاصل نشده، تنها يك نفر است و آن هم وجود مقدس ولى الكل است كه خلجانى ابدا به قلبش هم وارد نشد، و اينكه فرمود: ((ليغان علىقلبى )) در جايى بود كه ابوجهل ها در مقام ايذاى قلب محترمش بر مى آمدند و حرفهاى ناگوارى مى گفتند، و الا هيچ نحوه اخترام به خودش وارد نشد، بلكه حضرت در اين طبيعت دقيقا آن طورى كه نقشه سير الهى بود، سير فرمود.

شمستان علیزمانلی، دوست صمیمی یوسف میرزایف و خواننده معروف آذربایجانی، یک ترانه خود موسوم به «سرباز شجاع» را به ادای اخترام به یاد او اختصاص داد.

آن كسى كه هيچ گاه اخترامى برايش حاصل نشده، تنها يك نفر است و آن هم وجود مقدس ولى الكل است كه خلبانى ابدا به قلبش هم وارد نشد، و اين كه فرمود: ((ليغان على قلبى )) الخ در جايى بود كه ابوجهل ها در مقام ايذاى قلب محترمش بر مى آمدند و حرف هاى ناگوارى مى گفتند، والا هيچ نحوه اخترام به خودش وارد نشد بلكه حضرت در اين طبيعت دقيقا آن طورى كه نقشه سير الهى بود سير فرمود.