مصادقه

لغت نامه دهخدا

مصادقه.[ م ُ دَ / دِ ق َ / ق ِ ] ( از ع، اِمص ) مصادقت. مصادقة. رجوع به مصادقة شود. || دوستی. وداد.

فرهنگ عمید

با کسی دوستی کردن، از روی اخلاص با کسی دوست شدن.

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) دوستی کردن با یکدیگر ۲- ( اسم ) دوستی وداد.
مصادقت مصادقه

جمله سازی با مصادقه

فقر وفاقه (حجة الاسلام شفتى ) در ابتداى كار به نحوى بود كه بتصوّر در نيايد.زمانى كه در (نجف اشرف ) در خدمت (بحرالعلوم ) تلمّذ مى نمود، ميان او و(حاجى محمدابراهيم كلباسى ) علاقه و مصادقه و مراورده بسيار بود.
آقا سيد على شخصى را قرار داده بود كه هر روز دو گرده نان، يكى در وقت نهار و يكىدر وقت شام جهت حجة الاسلام مى برد و زمانى كه در اصفهان وارد شد جز يكدستمال كه سفره نان خورى او بوده و كتاب مدارك چيزى ديگر نداشت و ميان مرحوم والدماجد آن جناب مصادقه و مؤ اخات بوده و والد نيز در آن زمين در نهايت فقر وفاقه بود.