مخلی

لغت نامه دهخدا

مخلی. [ م ُ خ َل ْ لا ] ( ع ص ) رها کرده شده و خالی کرده شده. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). اجازه داده شده و آزادشده و رهاشده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به «مخلا» شود.
- مخلی بالطبع؛ رها کرده شده با طبیعت یعنی بلاتکلیف و بی اندیشه.( غیاث ) ( آنندراج ).
- || مجازاً و در تداول، آرام وبی سر و صدا که در آنجا راحت بتوان زیست: حجره مخلی بالطبع. گوشه مخلی بالطبع.
- مخلی کردن؛ خالی کردن. رهاکردن و آزاد ساختن: به وسیلت ایشاج وصلت و اشتباک قرابت شفیع شدند تا او را مخلی کردند و اقطاعاتی که داشت بر او مقرر گردانید. ( جهانگشای جوینی ج 2 ص 37 ).
مخلی. [ م ُ خ َل ْ لی ] ( ع ص ) رهاکننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که آزاد می کندو رها می کند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تخلیه شود.
مخلی. [ م ُ ] ( ع ص ) ( از «خ ل و» ) کسی که ویران می کند و خراب می نماید. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || کسی که تهی و خالی می کند و آنکه تهی می یابد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || آنکه خلوت می کند با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( از «خ ل ی » ) زمین علفناک و پرورنده ستور در آن زمین. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ورجوع به اخلاء شود. || آنکه عزلت می گزیند.( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || مخصوص و غیرعمومی. واقع شده بطور خصوصی. ( ناظم الاطباء ).
مخلی. [ م ِ لا ] ( ع اِ ) داس علف درو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). داسی که بدان علف درو می کنند. ( ناظم الاطباء ). || قلاب دروگری. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

فرهنگ معین

(مُ خَ ل لا ) ۱ - (اِمف. ) خالی شده. ۲ - رها شده. ۳ - جای خالی.

فرهنگ فارسی

مخلا: خالی شده، رهاشده، جای خالی
۱ - ( اسم ) خالی شده. ۲ - رها شده. ۳ - جای خالی. یا مخلی بطبع ( بالطبع ). جای فارغ و موافق طبیعت.
داس علف درو

جمله سازی با مخلی

نمایان شدن تفاوت بین این جوامع مخلی(پاره فرهنگ ها) با جامعه مادر معمولا در طرز لباس لباس پوشیدن، گوی یا زبان یا ارزش های اجتماعی متبلور میشود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
گاییدن یعنی چه؟
گاییدن یعنی چه؟
روزگار یعنی چه؟
روزگار یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز