عشق ورزی

لغت نامه دهخدا

عشق ورزی. [ ع ِ وَ ] ( حامص مرکب ) عشق ورزیدن. تعشق. تصابی.

فرهنگ فارسی

عشق ورزیدن تعشق تصابی

جمله سازی با عشق ورزی

گرنه از معشوق بودی عشق ورزی از نخست در میانه نام عاشق ازکجا پیداستی
عشق ورزی از نسب باید گذشت هم ز ایران و عرب باید گذشت
عشق و هشیاری گذار و عشق ورزی پیشه کن عاشق دیوانه باش و مست صهبای لقا
با عاشقان ز مذهب و زهد و ورع مگو رندی و عشق ورزی و مستیست دین ما
عشق بی‌علت ترنج دوستی بار آورد گر به علت عشق ورزی رنج و تیمار آورد
عاشقی رسوایی و بی پردگیست عشق ورزی کار هر افسرده نیست