عزلت کشیده

لغت نامه دهخدا

عزلت کشیده. [ ع ُ ل َ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) که رنج عزلت تحمل کرده باشد. در گوشه گیری به سر برده: مردم سختی دیده و عزلت کشیده را خدمت فرماید. ( مجالس سعدی ).

فرهنگ فارسی

که رنج عزلت تحمل کرده باشد در گوشه گیری بسر برده: مردم سختی دیده و عزلت کشیده را خدمت فرماید

جمله سازی با عزلت کشیده

💡 صائب چو نیست اهل دلی در بساط خاک من نیز پا به دامن عزلت کشیده‌ام

💡 زهی کرده ز یارِخویش عزلت کشیده هم بلا و رنج و محنت

💡 صائب بهشت نسیه خود نقد کرده‌اند جمعی که پا به دامن عزلت کشیده‌اند

💡 مشکل به تازیانه محشر روان شود پایی که ما به دامن عزلت کشیده ایم