لغت نامه دهخدا
صقور. [ ص ُ ] ( ع اِ ) ج ِ صَقر است. ( منتهی الارب ): صاحب اترار چون دید و دانست که بغاث الطیور را با مخالب صقور تبانچه زدن محال است. ( جهانگشای جوینی ). و حریص بر صیدفهود و صقور. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به صقر شود.
صقور. [ ص َق ْ قو ] ( ع ص ) زن جلب. ( منتهی الارب ).