سرگذشته

سرگذشت که ریشه در فرهنگ فارسی دارد، در ابتدا به معنای کسی به کار می‌رفته که از جان و مال خود گذشت کرده و از تعلقات دنیوی بریده است. این مفهوم، بیانگر روحیه‌ای از شجاعت، ایثار و وارستگی است که فرد را از قید و بندهای مادی و خطرات احتمالی رها می‌سازد. کسی که سرگذشت است، با دلی آسوده و ذهنی آزاد، آماده رویارویی با چالش‌هاست، زیرا دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و همین امر او را در مسیر خود استوارتر می‌سازد.

در معنایی کنایی و عمیق‌تر، سرگذشت به فردی آزاده و بی‌تعلق اطلاق می‌شود. این افراد، کسانی هستند که دل به هیچ‌چیز نبسته‌اند و وابستگی‌های مادی و عاطفی، توانایی اراده و اختیارشان را محدود نمی‌کند. آن‌ها در زندگی، همچون پرنده‌ای در آسمان، آزادانه پرواز می‌کنند و مقید به چارچوب‌ها و انتظارات جامعه نیستند. این بی‌تعلقی، نه از سر بی‌تفاوتی، بلکه از اوج معناشناسی و درک درستی از ماهیت ناپایدار هستی نشأت می‌گیرد.

در نهایت، مفهوم سرگذشت فراتر از یک توصیف ساده، بیانگر یک فلسفه زندگی است. فرد سرگذشت، با پذیرش کامل تقدیر و چرخش‌های روزگار، در جستجوی حقیقت و معنا گام برمی‌دارد. او در هر شرایطی، صلابت و آرامش درونی خود را حفظ می‌کند و با نگاهی فراتر از ظواهر، به عمق وقایع می‌نگرد. این نگرش، به او قدرتی می‌بخشد تا با چالش‌ها روبرو شود و در مسیر زندگی، الهام‌بخش دیگران باشد.

لغت نامه دهخدا

سرگذشته. [ س َ گ ُ ذَ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) از جان سیرآمده و ترک سر گفته. ( غیاث ) ( آنندراج ). || کنایه از آزاده و بی تعلق. ( آنندراج ):
از سر گذشته اند کریمان و این زمان
کو سرگذشته ای که ز دستاربگذرد.صائب ( از آنندراج ). || ( اِمرکب ) سرگذشت. ماوقع. ماجری. حکایت. داستان. آنچه بر کسی گذشته. آنچه برای کسی روی داده:
گفت برگوی سرگذشته خویش
تا چه دیدی ترا چه آمد پیش.نظامی.کردش آگه ز سرگذشته خویش
وز بلاها که آمد او را پیش.نظامی.

فرهنگ فارسی

از جان سیر آمده و ترک سر گفته. یا ماوقع. ماجری. حکایت.

جمله سازی با سرگذشته

وان عذابی که سرنوشته تست هم یقین‌دان که سرگذشته تست
گشتم ز برق تازی آن جستجو غبار شب سرگذشته که سحر تیغ بند کیست
خلقی در این جنونکدهٔ وهم‌، چون هلال از سرگذشته تیغ و، سپر می‌کشد هنوز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال چای فال چای فال ای چینگ فال ای چینگ فال راز فال راز