زور دست

لغت نامه دهخدا

زوردست. [ دَ ] ( ص مرکب ) قوی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ):
دلیری به رزم اندرون زوردست
همان پاکدینی و یزدان پرست.فردوسی ( یادداشت ایضاً ).رهی گشتند او را زوردستان
ز دل کردند بیرون مکر و دستان.( ویس و رامین ).

فرهنگ فارسی

قوی

جمله سازی با زور دست

💡 گر او ناوک اندازد از زور دست مرا غمزهٔ ناوک‌انداز هست

💡 تو را فر و بر ز جهاندار هست بزرگی و دانایی و زور دست

💡 تو دادی به من نیرو و زور دست که بر دیو جادوگر آمد شکست

💡 دو گوش فلک کرد شد از زور دست تن کوه بر دشت گردید پست

💡 نتوان گرفت دامن دولت به دست زور دست دعا برای حمایت نگاه دار

💡 بزد بر سرش عوج از زور دست جهان تیره شد پیش آن پیل مست