زه کرده

لغت نامه دهخدا

زه کرده. [ زِه ْ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) کمان چله شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده قبل شود.

فرهنگ فارسی

کمان چله شده

جمله سازی با زه کرده

💡 دو نان، به دل زنند سنان از زبان بحث زه کرده اند از رگ گردن کمان بحث

💡 به زه کرده همه ساله کمان را به تاریکی همی اندازد آن را

💡 تا کرده محبت هدف تیر تو جان را بر قصد من ابروی تو زه کرده کمان را

💡 کمان لعب به زه کرده در کمین بودم که طایری ننشیند به بام منظر ما

💡 گردون که به عشوه جان ستانیست زه کرده به قصد ما کمانیست

💡 ابروت به زه کرده کمان آمد راست مژگانت چو تیر بر کمان آمد راست