شکسته آینه زنگ بسته ای دارم که دعوی نسب مهر و ماه می رسدش
گشاد قفل دل زنگ بسته عاشق به یک اشاره ابروی یار در بندست
زخنده ام جگر روزگار پر خون است چو پسته گرچه دل زنگ بسته ای دارم
آب ستاده آینه زنگ بسته است بیچاره رهروی که به منزل رسیده است
زین قفل زنگ بسته مگویید و مشنوید خون شد کلید آه و نگردید وا لبم
تا کی دهیم جلوه دل زنگ بسته را؟ هرکس شکست آینه ما بجا شکست