سحرگه در جهان جان بعون مبدع اشیا مسافت قطع می کردم زلا تا حضرت الا
زلا مگذر تو در الّا نظر کن از این معنی دل خود را خبر کن
گو عدم بر عدم چه میبندی کی توان کرد کی زلا شَی شَی
شد آب آن در ناب، صافی زلای بموج آمد آن قطره ی بحرزای
زلا مگذر تو تا الّا شوی کل یقین دیدار جان الّا شوی کل