زر بدست

لغت نامه دهخدا

زربدست. [ زَ ب ِ دَ ] ( ص مرکب ) مرادف زردار. ( از آنندراج ). که زر بدست دارد. دارنده زر. مالدار:
شده خار از آتش چو گل زربدست
نه چون خار زردشت آتش پرست.نظامی ( از آنندراج ).- زربدست شدن؛ کنایه از منتفع گردیدن. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

مرادف زر دار که زر بدست آید

جمله سازی با زر بدست

چون زر بدست نیست ز طرّار غم مدار چون سر ز دست رفت ز دستار غم مخور
زر بدست طفل دادن ابلهی ست          اشك را نذر غم دنيا مكن
درین دو هفته غرض شاه خاوران چو نشیند بتختگاه حمل، جام زر بدست گرامی