دیوانه رو
فرهنگ فارسی
جمله سازی با دیوانه رو
گر نهای دیوانه رو مر خویش را دیوانه ساز گرچه صد ره مات گشتی مهره دیگر بباز
از عکس ساقی تاب می وآنگه من و دوری ز وی در آب بیند تا به کی دیوانه روی ماه را
دور از عقل تو این دیگر مگو گفت در من کرد یک دیوانه رو
من از روز ازل، دیوانه بودم دیوانه روی تو، سرگشته کوی تو
خسرو گرفتار هوس، دیوانه روی تو بس وز خون مژگان هر نفس آلوده رخسار آمده
تمنا بر دل مردم غلو کرد به یک ویرانه صد دیوانه رو کرد