دوستکان

لغت نامه دهخدا

دوستکان. ( ص مرکب ) به معنی دوستکام است چه در پارسی «میم » با «نون »تبدیل می یابد چنانکه بام را بان نیز گفته اند: ( نردبام: نردبان ). ( از انجمن آرا ) ( از برهان ). به معنی دوستکام است. ( فرهنگ جهانگیری ). دوستکام و معشوق که وی را از جان و دل عزیز دارند. ( از ناظم الاطباء ). آنکه از جان و تن عزیزش دارند. ( شرفنامه منیری ) ( از برهان ). معشوقه. ( از فرهنگ اوبهی ). رجوع به دوستکام شود. || ( اِ مرکب ) پیاله بزرگ. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). || می خوردن با دوستان و به یاد ایشان. ( برهان ). دوستکامی. دوستکانی. ( یادداشت مؤلف ). شرابی که با معشوقه خورند و دوستکانی گویند.( فرهنگ اوبهی ). رجوع به دوستکانی و دوستگانی شود.

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) یار مهربان رفیق. ۲ - معشوق. ۳ - ( اسم ) امری که بکام و مراد دل دوست باشد مقابل دشمنکام.

جمله سازی با دوستکان

ملک را خاست میل دوستکانی ز ساقی خواست آب زندگانی
جامه ی صوفی بگیر و جام صافی ده که ما دوستکامی را ز جام دوستکانی یافتیم
گل گرفته جام یاقوتین بدست زمردین پیش شاهنشه به بوی دوستکانی آمد است
به دوستکانی این باده از لبان حبیب کرامتیست که ساقی کوثر آورده
گناهست و جهل است و بیماری تن چه یک دوستکانی چه ده دوستکانی
ما و عشرت بعد از این بر رغم دشمن تا ابد کز کف ساقی لطفش دوستکانی یافتم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال نخود فال نخود فال درخت فال درخت فال زندگی فال زندگی